5یار دبستانی

ماشین شوتی شوتی است دیگر ازاسم اش پیداست. و معمولا جنس اش هم قاچاق.
چه سیگار باشد وماهواره  و افغانی که از آن سو به این سو می آورند و چه عتیقه و خاویار و گازوئیل که از این سو می برند به آن سو.
 ماشین شوتی یا باید امثال تویوتا و پژو باشد که سرعت اش راه را باز می کند ویا امثال نیسان های گاوی که نامش و شکل اش راه را باز می کند!
راننده ماشین شوتی اما باید از خود ماشین شوتی تر باشد که کارش نه کار که یک نوع تفریح وبازی است بازی با جان خود و بیش تر جان دیگران! و فرقی ندارد که این جان کودک باشد یا بزرگسال و ایرانی باشد یا افغانی و بندری باشد یا سرحدی...
امروز یکی از همین ماشین های شوتی با راننده ای شوتی تر درست در ساعت هفت ونیم صبح صدای زنگ یک مدرسه ی روستایی را برای همیشه خاموش کرد.و انتظار در بهت کودکانه ی دانش آموزان مدرسه ی ابتدایی کرگان میناب ابدی شد.
نه معلم کلاس اول آمد
نه معلم کلاس دوم
نه معلم کلاس سوم
نه معلم کلاس چهارم
نه معلم کلاس پنجم
...وفقط صدایی بلند به گوش بچه ها رسید وکشیده شدن ترمز... وماشین شوتی راننده اش شوت اش کرده بود و رفته بود
و گچ های رنگی و پرچم ایران و فرفره و کاغذهای رنگی  ولو شده بودند وسط جاده...
و فقط خون بود و خون و خون... وبوی گازوئیل.. ویک پراید مچاله شده
سید مرتضای اعلم کمالی و مجید پرهون و روح الله ذاکری نزاد و مصطفای سلیمانی و پودات و...
آن ها معلم های جوانی بودند که تا همین پارسال دانشجوی من بودند.
امروز به اندازه ی تمام گریه های نکرده ی محرم برای اولین بار در سرکلاس دانشگاه گریه کردم.