خدانگه دارتان باشه

با سلام خدمت دوستان عزیز

بله گروگ تحربردیروقت است تعطیل شده

اکنون سخت مریض وبدحالم وووو

و آماده مسافرت ابدی گفتم که با دوستان عزیز خودم یک خدا حافظی داشته باشم وازصمیم قلبم تشکرکنم ازهمه

عزیزانی که بنده درچندسال یاری دادند

خوب وبدهرچه بود تمام شد وبه علت مریضی نتوانستم بیشتربنویسم خدانگهدار همه

صبح ما خیر است ای یاران ز پیغام شما
جان ما مست است دائم از می جام شما
کام ما هر صبح شیرین گردد از پیغام‌تان
چون عسل شیرین کند یزدان ما کام شما
بوستـان زندگـی‌هاتان بهـاری دائمـا
بشکفد گلخنده بر لب‌های گلفام شما
زآسمان مهربانی بخت و اقبال بلند
چون هما آید نشیند بر لب بام شما
قلب‌هایتان جایگاه عشق باشد تا ابد
نزد دل‌هایتان بود هر دم دلارام شما
با تفاهم با مدارا با رفاقت با وفا
توسن اقبال باشد دائما رام شما
،اقبال_لاهوری،
سلام دوستان
صبحتون بخیر و شادی

غزلی زیبا

عرض سلام

غزلی زیبا

رسم دنیا
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست
بعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست

تا توانی خلق را ازخود مرنجان با سخن
آنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست

عمرو جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی
شیشه ی عمرگرانم عاقبت بشکستنی ست

تکیه برایمان خود کن هم رهِ شیطان مشو
ریسمانِ دست شیطان ظاهراً پوسیدنی ست

ثروتت بند است برشب شهرتت با یک تبی
عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست

دل مبند برمال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاست
خرقه ی زرهم بپوشی سیم و زرنابردنی ست

بشنو یک پند از دلِ #دلخسته ی این روزگار
رسم دنیا درهمین است پند من بشنفتنی ست
سیداکبرطباطبایی

روانشان شاد

غزلیات مرحوم شاعرواستادهوشنگ ابتهاج

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

روخش شاد

هوشنگ ابتهاج شاعربزرگ دارفانی راوداع گفت روحشان شادجنت سرایشان باد

ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ست
نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.🖤🖤

به پیری چون رسدانسان.....

باسمه تعالی

سلام

به پیری چون رسد انسان دگربرنا نمی گردد
قد سروی اگرخم شد دگر رعنا نمی گردد
مده بی هوده از کف گوهر نقد جوانی را
که این در گران قیمت دگر پیدا نمی گردد
مخور هرگز فریب زرق وبرق مال دنیارا
که شیرین کام کس با گفتن حلوا نمی گردد
لیاقت باید انسان راکه گردد منجی مردم
هرآن فردی به کف گیردعصا موسی نمی گردد
من از حسن خدادادی که یوسف داشت دانستم
به آرایش رخ زشت کسی زیبا نمی گردد
علی یک عمر با ا فتا دگان بنشست تا گوید
ازاین بالا نشستن ها کسی والا نمی گردد

پروازکن تاآرزو، زنجیرراباورنکن

پروازکن تاآرزو، زنجیرراباورنکن...

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگی ست، تاخیر را باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکـن
خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شــاهکار خلقتی، تحـقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست، تقـدیر را باور نکـن
تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کـن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
 مهدی ایثاری نیا (جوینی) – [شاعر معاصر]

 

ای بهارآرزوخوش زی که بارآورده یی

دوستان عزیزسلام

سال ۱۴۰۱آمدباروزسیزده رمضان نیزآمدبهارهم خوبه،دوستان عزیزمطلبی درموردمکران میخواستم بنویسم بنده دوبار،کروناگرفتم ومریض شدم کمی الزایمرگرفتم مطالعه وحافظه ام هنوزخوب نشده است اگه حالم خوب شدمینویسم....روح پروین شاد،

ای نهال آرزو، خوش زی که بار آورده‌ای
غنچه بی باد صبا، گل بی بهار آورده‌ای

باغبانان تو را، امسال سال خرمی است
زین همایون میوه، کز هر شاخسار آورده‌ای

شاخ و برگت نیکنامی، بیخ و بارت سعی و علم
این هنرها، جمله از آموزگار آورده‌ای

خرم آنکو وقت حاصل ارمغانی از تو برد
برگ دولت، زاد هستی، توش کار آورده‌ای

غنچه‌ای زین شاخه، ما را زیب دست و دامن است
همتی، ای خواهران، تا فرصت کوشیدن است

پستی نسوان ایران، جمله از بی دانشی است
مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است

زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست
شاهراه سعی و اقلیم سعادت، روشن است

به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هشیار و دختر کودن است

زن ز تحصیل هنر شد شهره در هر کشوری
بر نکرد از ما کسی زین خواب بیدردی سری

از چه نسوان از حقوق خویشتن بی‌بهره‌اند
نام این قوم از چه، دور افتاده از هر دفتری

دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری

با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم
گر که ما را باشد از فضل و ادب، بال و پری

.......

پروین اعتصامی اعتصام الملک آشتیانی