روزی معلم انوشیروان این شاهزاده ی نوجوان را بی سبب بیازرد و به سختی تنبیه کرد و انوشیروان کینه ی این رفتار رابه دل گرفت تا آن گاه که خود به پادشاهی ایران زمین رسید.آن گاه آن معلم دیرین را _که به غایت پیر شده بود_ فراخواند و پرسید:چرا بی سبب بر من ستم روا داشتی؟ معلم پاسخ گفت: آن گاه که دانستمی پس از پدر تو به پادشاهی ایران خواهی رسید خواستم تا طعم تلخ ظلم و ستم رابرتو بچشانم تا در ایام سلطنت به ستم اقدام نکنی!
besyar zibast ei dastane ebrat amooz vali kojast ebrat
سلام
مدتیه که به خالو سرنزدی؟!
چشم
جور استاد به ز مهر پدر
پاینده باشی استاد گرامی
درود بر شما
والا پیام دار محمد!
گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور
نمی ماند
بر پا و استوار
هرگز
هرگز
...