وقتی گمنام های بندرعباس جابرای بازارها تنگ می کنند


 
یکم:
استفاده ابزاری استفاده ابزاری است و نه شاخ دارد ونه دم بلکه در عوض حسی دارد تلخ و گزنده والبته ماندگار...
حسی شبیه این که ناگهان ببینی شده ای مانند یک دستمال کاغذی معطر که تورا مودبانه و با احتیاط تا می کنند و می گذارند توی جیب والبته عزیزی تا زمانی که خود را تف کنند در تو و آن وقت بهترین جا برایت خاطره سطل آشغال است و بس...
استفاده ابزاری اگرچه بیش تر مخصوص زنده هاست ولی وقتی که باب بشود دیگر مرده و زنده سرش نمی شود و هرچه این مرده ارزشمند تر و مقدس تر و معروف تر باشد که دیگر فبها والنعمه...
دوم:
 روزی که دفن کردن شهدای گمنام شد در میانه ی کوچه و خیابان و میدان و دانشگاه و...نه به قصد احترام که وسیله ای برای رسیدن به اهدافی زودگذر و دنیایی بسیاری از سر دلسوزی گفتند که شهدا را ملک شخصی نکنید...موقوفه فردی نکنید... بگذارید مال همه ی ملت باشند ...برای شان مدیر و رییس و ستاد نگذارید و...ولی نه گوشی شنید ونه کسی قبول کرد و درهمین بندرعباس ما که برای خودش هم چند گورستان و چندین امامزاده و یک گلزار شهدا و...دارد هم کلی زمین مناسب دیگر ، شهدای گمنام را آوردند و درست در وسط زمینی دفن کردندکه بر سر مالکیت اش دعوا بود بین چند«بزرگ» و چندین«کوچک» تا بهترین بهانه باشد برای تثبیت مالکیت و تمام شدن دعواهای حقیقی و حقوقی!!
چرا که اموات مسلمان حرمت شرعی دارند و کالا نیستند که هر روز از جایی به جایی برده شوند چه برسد که اگر شهید گمنام باشندکه دیگر دهان همه بسته می شود و قلم ها شکسته و مالکیت ها تثبیت شده وسند ها صادر شده ...
سوم:
مالکیت زمین مصلای بندرعباس که با دفن شهدای گمنام تثبیت شد نه تنها صدای اذانی از گلدسته ای برنخاست که به جایش  هم زمان صدای بولدزر ها بلند شد و کلنگ احداث بازارها و مجتمع های  تجاری ها در همان حوالی و بیخ گوش شهدا به زمین خورد و گرد و خاک پیش فروش مغازه هادر بهترین نقطه شهری بندرعباس چنان غوغاکرد که «نام دارن» شهرتمام شهرت «گمنام »ها رابه تاریخ سپردند ... و مدتی بعدتر که صدای بی صدای مردم نمازگزار (که هرعید مجبوربودند در میان میل گرد و بتون و بولدزر نمازعیدشان را بخوانند) که بلند شد البته به فکرساختن مصلا هم افتادند واز قضا درست در زمینی که قسمتی از آن مزار شهدای گمنام بود!
که البته معلوم نبودچرا آمده اند و آن جا دفن شده اند؟!
یعنی درست وسط زمینی که قرار است شبستان مصلا بشود؟
آقایان شهید گمنام شاید مملکت قحط الرجال داشته باشد اما قحط المکان که ندارد؟
راستی کدام انسان عاقل چنین کاری کرده مگر بندر زمین کم دارد؟!!(لینک خبر)
چهارم:
حالا کار ساختمان «مجتمع تجاری نور» در حال تداوم است و با سلام و صلوات در حال پیشرفت    این شهدای گمنام هستند که گویا در این شهر بزرگ (که هرگوشه ای از آن قرار است بازار بشود) جارابرای مجتمع های تجاری تنگ کرده اند و باید بروند...
بروند به پارک ها...
بروندبه مجتمع های تفریحی لب ساحل...
 واز هزارجابرای این کار سند و فتوا و استفتا و ...گرفته اند که نه تنها این مدام ییلاق و قشلاق کردن شهدا اشکال ندارد که حتی ثواب هم دارد!
تا مقصد بعدی کدام بازارچه باشد و کدام تفریحگاه و کدام پارک لب دریا...!!
استفاده ابزاری یعنی این که حس کنی دراین دنیای بزرگ چند قبر ساده و بی آلایش «گم نام »ها جابرای «نام دار«ها تنگ کرده اند...
مراببخشید اگر خواب را هم از چشم تان گرفته اند...
مراببخشید مهمان های غریب شهرمن...