برای همین روزهای تلخ


بگو چه‌کار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند

دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خون‌اش را به در و دیوار پاشیده است...



*شعری کوتاه از غلامرضا بروسان که برنده ی اولین دوره ی کتاب سال خبرنگار شد

شعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر سال خبرنگاران شدشعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر سال خبرنگاران شدشعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر شعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر سال خبرنگاران شدسال خبرنگاران شد