این روزها دل ملتی بخاری نفتی است

دلم می سوزد

نه برای آن شکوفه هایی که سوختند بلکه برای این باغ چند میلیونی که سوختن اش پنهان است

برای بچه های «ششم» دبستان که امسال درس خواندن و درس جواب دان برای شان شده است سوهان روح که نه ابتدایی اند و نه راهنمایی!! و کتاب ها و معلم های شان هم نه مال ابتدایی اند ونه مال راهنمایی!! و کتاب های پیچیده و بی سامانی که تند و تند در آخرین لحظه تالیف شده اند و معلوم است نه برای ابتدایی اند و نه برای راهنمایی! و مدیران سردرگم... و معلمان دوره ندیده و حیران... و دانش آموزان سرخورده و مایوس و کمی ترسیده... و خانواده ها از سر ناچاری و فشار عصبی زده اند به بی خیالی و انفعال و دادن امیدهای واهی و لبخند های ساختگی به بچه هایی که ازحل مساله های کتاب در خانه مانده اند...

دلم می سوزد

برای تمام بچه های اول و دوم سوم و چهارم و پنجم دبستان که شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند دیدند که رییس جمهورشان نه بر اساس یک برنامه ی علمی که در یک نشست اداری و با حضور رییسان ادارات آموزش و پرورش و با یک نظرخواهی میکروفونی در میان فریاد سوت و کف فرمان به تعطیلی پنچ شنبه ها داد و حالا بایدتمام درس های روز پنجشنبه در یک جا وبا زور در ذهن دانش آموزان جاداده شود آن هم در ساعاتی که هم معلم خسته است و هم محصل گشنه وذهن ها و دست هابی رمق...

دلم می سوزد

برای همه ی خانوده هایی که در روز «پنج شنبه» که باید مثلا در کنار بچه ها در حال تفریح باشند باید نه پنج شنبه که حتی گاهی جمعه ها نیز به سرکار بروند تا در عصربیداری اسلامی «عرب» ها فرزندان «عجم» ها سرگشنگی بر زمین نگذارند

دلم می سوزد

برخیل کثیر معلمانی که به ناگاه سقف تمام دعواهای سیاسی یکبارگی بر سر آن ها خراب شد چرا که کشف شد مشکل اصلی کشور در «علوم انسانی» است که «اسلامی» نیست! و باید یک ساله اسلامی شود و افتادند به جان نظام بی زبان آموزشی و تغییر مقاطع تحصیلی و کتاب های درسی و زیر و رو کردن همه چیزی که تا قبل ساخته شده بود و گویا به حد کافی اسلامی نبود! چرا که نظامی که قراربود عمار و ابوذر و سلمان و مقداد و مالک اشتر و... بسازد و نساخت حالا باید حاج آقا «پناهیان»ها بسازد و «حدادیان»ها و «رحیم پورازغدی»ها و «جمال شورجه»ها و «مسعود دهنمکی»ها ودکتر«روازاده»ها و ...و معلمان با دل خون به تصمیمات وزیری خیره بودند که  اصلاح کیفیت آموزشی را با شخم شدن اشتباه گرفته بود چرا که صریحاخود راکشاورز می دانست(لینک)

دلم می سوزد

برای خانواده هایی که نظام آموزشی را باغبان تصورکرده اند و شکوفه های شان را با دست خودشان با آب و اسفند می سپارند به مدرسه برای اردوی «راهیان نور» وبچه ها سالم و با نشاط در اتوبوس های قراضه  از جهنم آتش و دود سربرمی آورند و در تابوت های سرد به خانه برمی گردند..

دلم می سوزد

برای کودکانی که در هیچ کجای درس «علوم» نمی خوانند که برخی از انواع دایناسورها نه تنها منقرض نشده اند که مدام العمرند ومادام الریاسه و در کتاب «جغرافی» نمی خوانند که این جا ایران است و این جا حتی مصر (تازه رها شده از استبداد مبارک) هم نیست که وزیرش در مرگ دانش آموزان استعفا بدهد که وزیرش  زمانی که از مرگ دانش آموزان بروجنی می پرسندبا قلدری شانه بالا می اندازد و می گوید :«بروید از مسوول اش بپرسید!» (لینک)

دلم می سوزد

که بر دیوار مدارس سخن شهید «بهشتی» را نوشته اند که «ما شیفتگان خدمت ایم نه تشنگان قدرت» وهروقت که هواپیمایی سقوط می کند و اتوبوس به ته دره می رود راننده و خلبان مرده مقصر است و بس و این بار که در پیرانشهر معلمی فداکار دل به آتش می زد که بخاری شعله ور را خاموش کند و از قضا اگرچه سوخته ولی زنده است می شود محکوم می شود تنها مقصر حادثه ولی  دیگران می شوند سرداران رشید اسلام!(لینک)

دلم می سوزد

برای مملکتی که کودکان اش بر بزرگترین منابع نفت و گاز جهان بازی می کنند وبرای ساخت یک ضریح14میلیاردتومان هزینه می کنند اما دانش آموزان اش در زمستان از سردی باید مریض شوند که مملکت نه گاز کافی دارد و نه پول!

دلم می سوزد برای مجلس اخته ای که نمایندگان اش برای انجام یک استیضاح یک وزیر بی کفایت ولی پرحرف از خودشان اراده ندارند و بایدبرای ماندن بر سر تعدشان به لفظ جلاله الله قسم بخورند!(لینک)

به خدا قسم که دلم می سوزد

که بچه های مظلوم کرد ایرانی یک بیمارستان مجهز ندارند وبه ناچار بچه ها رابا چندصدکیلومتر فاصله باید برسانند به تبریز تا همه باور کنیم که ایران متعلق به تمام ایرانیان نیست و استان های مرز نشین گویااز این سفره نفتی فقط باید آتش نصیب شان بشود و در این میانه فرقی بین کردستان و بلوچستان و ایلام و خوزستان و خراسان جنوبی و هرمزگان نیست(لینک)

باورکنید که این  روزها دل های تمام ملت ایران بخاری نفتی است...


عکس:خبرگزاری مهر/پرستاری گریان درحال مداوای کودکان دانش آموز

نظرات 13 + ارسال نظر
شمس 1391/09/21 ساعت 00:58

عبدالله طوفان پدر یکی از پسربچه ها گفت: انفجار براثر عمل کردن مین های دریایی بوده که از سمت دریا به ساحل آمده و کودکان پس از مشاهده، آن را به منزل آوردند که متأسفانه این اتفاق رخ داد.
وی افزود: پس از انفجار مین، به سمت منزل آمدم که تکه های بدن فرزندم و دوستش را که در سطح حیاط پراکنده شده بود مشاهده کردم.
این اظهارات ترجمه گفتار یک پدر اهل غزه نیست این اظهارات یک هم استانی ما در جزیره لارک است.
به سوختن و مردن فرزاندان و کودکانمان هم عادتمان داده اند.
http://www.shafaf.ir/fa/news/153859

binam 1391/09/21 ساعت 01:02

میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند؟!!

دختر جنوب 1391/09/21 ساعت 11:34

جانا سخن از زبان ما می گویی

احسان ن 1391/09/21 ساعت 12:27


دل مان سوخت ولی دل سوخته هم دیگر کارگر نیست ب پیر ب پیغمبر ک نیست

محمد 1391/09/21 ساعت 15:19 http://mmoeeni14.blogspot.com/

https://plus.google.com/u/0/105885241258375918436/posts/B438SFCf1VL

سپاس از شما جناب معینی

[ بدون نام ] 1391/09/21 ساعت 21:59

چرا نظر منو نذاشتی؟ صبح نظر داده بودم

برخی نظرات هرچند مورد اتفاق نربه دلیل رعایت برخی مسایل امکان تایید ندارند

خرگوش دوپا 1391/09/22 ساعت 01:12

سوختم...

محمد 1391/09/22 ساعت 10:03 http://mmoeeni14.blogspot.com/

اینجا هم کار شده؛ من بی تقصیرم ولی ;)
http://www.kaleme.com/1391/09/21/klm-123948/?theme=fast

سپاس از همه نیکان و خوبان

ناشناس 1391/09/22 ساعت 10:15

دلم می سوزد چون آن شکوفه هایی که سوختند، واقعی سوختند هم خودشان، هم حقشان ، هم حق قومهایی که مدتهاست ‏میسوزند ولی به چشم نمی آیند.‏
باغی که سوختنش پنهان است با رشد دانستن روزی خاموش میشود، جوانه میزند و دوباره زنده میشود. ولی جان مردم چی؟ ‏‏ اگر سوخت و از بین رفت خاکستری بیش نیست، جایگزینی هم ندارد. ‏من برای این باغ تاسف میخورم و برای این بچه ها و بچه های دیگر دلم واقعاً میسوزد.

[ بدون نام ] 1391/09/22 ساعت 21:31

کجای نظر من مشکل داشت.اگه این قدر هم جرات انتقاد نداشته باشیم .پس بهتره بریم بمیریم.چقدر خود خوری کنیم.

البته شاید از نظر خواننده محترم ولی گمنامی چون شمامشکلی نداشته باشد ولی..

با سلام آقای ذاکری درود بر شما احسنت از نوشته هایت حظ کردم
سری هم به ما بزن به تازگی نویسندگش را شروع کردم
منتظرم

درود برشما و آغازگری تان

darhaman550 1391/09/24 ساعت 15:38

استاد
باید خون گریه کرد.

سلام محمدجان
مدت هاست که ندیدمت!
سری به سایت خالو بزن

ما همیشه دعاگوی شما هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد