سیمین2

یکم:

«عطاالله مهاجرانی» رابایدیکی از جنجالی ترین وزیران تاریخ پس از انقلاب دانست.وزیری که اهالی فرهنگ وهنر خاطره ای خوب از دوران وزارت اش دارند چه در حوزه ی مطبوعات وچه در حوزه ی کتاب و سینما.

امااصول گراهای اسلامی که از همان ابتدای طرح وزارت اش در دولت خاتمی ،سعی بر زمین زدن اورا داشتند چه در روز رای اعتماد به هیات دولت و چه در مدتی بعد درجریان استضیاح معروف او،در برابر منطق و کلام و تسلط مهاجرانی بر حوزه ی فرهنگ و هنر کشورمغلوب شدند وهردوبار وی توانست از مجلسی اصول گرا و گوش به فرمان،با باز کردن ماهرانه ی مشت خالی حریف،رای اعتمادی  عجیب از خود آنان بستاند.

هرچند که هردوبار مهاجرانی قول داد که وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی را زینت نظام کند (والبته هم موفق بود) ولی اصول گرایان هنوز هم از داستان مغلوب شدن شان در برابر دفاعیات مهاجرانی در روز استیضاح ،خاطره ای تلخ دارند.

چرا که وزیر هوشمند خاتمی خوب می دانست که جناح اصول گرای نظام نه تنها در حوزه ی فرهنگ وهنر محبوبیتی ندارد که حتی از شناخت های ابتدایی نیز محروم است و این همان چشم اسفندیاری است که می شود به راحتی آن ها را دست انداخت.

دوم:

درجریان استیضاح معروف مهاجرانی که بعدها به صوررت کتاب چاپ شد از مهم ترین نمایندگان دو آتشه مجلس (که مثلا آشناترین چهره به ادبیات و هنر معاصر دانسته می شد) نماینده ی جوان رفسنجان بود که به عنوان جوان اول اصول گرایان ، فهرستی از خطاهای فکری و عملی مهاجرانی را در حمایت از نویسندگان معاند و غرب گرا ردیف کرد تهمتی که در صورت اثبات ماجرا وبی جواب ماندن جناب وزیر به یقین سبب ساز سرنگونی وی از مقام وزارت می شد.

خانم «سیمین بهبهانی» شاعر معروف غزلسرا از جمله چهره هایی بود که نماینده ی رفسنجان اورا فردی ضدانقلاب و غرب زده و وابسته دانسته بود که مورد حمایت و تقدیر مهاجرانی قرار گرفته است.

سوم:

مهاجرانی اما در دفاعیه ی خود ترجیح داد از اتهام های نماینده رفسنجان شروع کند که معروف بود شناخت کاملی از ادبیات معاصر ایران داردتا مشتی باشد نمونه خروار.

او  پذیرفت که از هنرمندانی تقدیر و حمایت کرده است اما آن فرد مورد نظر «سیمین دانشور» بوده که همسر جلال احمد نویسنده کتاب غرب زدگی است و یک رمان نویس می باشد نه «سیمین بهبهانی» که یک شاعر غزلسراست!!

 مهاجرانی اضافه کرد:«برخی از افراد بدون آنکه نویسنده یی را بشناسند نظر می دهند و به اندازه ای  بی اطلاع هستند که سیمین بهبهانی شاعر را با سیمین دانشور نویسنده اشتباه می گیرند.!!»

این فول وحشت ناک چنان عرق سردی از شرمندگی بر پیشانی اصول گرایان آن روز مجلس نشاند که رد آن تا هنوز هم پابرجاست!!

سوم:

نکته عبرت آموز ماجرا اما این جاست که  با همه ی خدماتی که مهاجرانی در تزیین چهره ی نظام اسلامی به خرج داد اما باز هم تحمل نشد و با اهرم فراقانونی از مقام وزارت خود خلع گردید و پس از ضرب و شتم در نماز جمعه، به تبعیدی خود خواسته درلندن کشانده شد و در غربت مشغول به رمان نویسی .

در عوض آقای «محمد حسینی» همان نماینده ی جوان رفسنجان که به عنوان اصول گرای آشنا به فرهنگ وهنر معاصر فرق یک رمان نویس و شاعر را نمی دانست!!به مقام وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی!

سوم:

اگر در مرگ مادر داستان نویسی ایران وزیر ارشاد دولت احمدی نژاد پیام تسلیتی نفرستاده خیلی نباید ناراحت بود . احتمالا حضرت وزیر هنوز هم مشغول به پرس و جو بوده اند که کدام سیمین شاعر است و کدام داستان نویس و کدام زن آل احمد است و کدام همسر دیگری و اصولا کسی پیدا شود وبرای حضرت شان معلوم کند که کدام سیمین مرده است و کدام سیمین زنده و ....!!

نظرات 16 + ارسال نظر
بهشب 1390/12/21 ساعت 13:43

یکی از تلخ ترین مطالبی بود که تا حالا خوانده ام.واقعا ما داریم با خودمون چه می کنیم؟

شما به نظز اش بیش تر توجه کن واقعیت تلخ تره متاسفانه

عجب روایت شگفت انگیزی !

والبته طنزآلوذ

روزگاری نه چندان دور بزرگان هنر و فرهنگ این مملکت که حتا بعدها هم چهره ی ماندگار شدند و از دست اشخاص طراز اول کشور جایزه گرفتند به عنوان مزدور بیگانه ... فراماسون ... فاسق و فاسد .... دشمن دین و...معرفی شدند... راستی داریم به کدام سو می رویم...؟؟!!

احتمالا داریم چهره ای ماندگار می شویم.
جدا میگم

حسن 1390/12/21 ساعت 19:03 http://larak.blogsky.com

محشر، عالی. کاش جایی مکتوب منتشر می شد.

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
البته نظر لطف شماست

هرمزگانی 1390/12/22 ساعت 14:24

من این خاطره خنده دار را کامل به یاد دارم وکلی می خندیدم ولی عمرا فکر نمی کردم این حسینی وزارت ارشاد همان نماینده کذایی رفسنجان باشد!
حالا سخت نگیرید شاید با مرگ یکی از سیمین ها دیگه مشکل وزیر باید حل شده باشد؟

کجا حل شده تازه نادر و سیمین هم اضافه شده مشکل که یکی دوتا نیست!

[ بدون نام ] 1390/12/22 ساعت 14:43

مگر در همین استان هرمزگان همین هنرمندان روشنفکر نمایش و تاتر در ستاد تبلیغاتی آقای آشوری به نفع اصول گرایان فعال نبودند چگونه است که شما وقتی توی مسایل فرهنگی است اصول گرایان را مسخره می کنید و دست می اندازید ولی در ایام انتخابات بر سر سفره همین اصول گرایان نشسته و کباب می خورید و سیگار دود می کنیدحالا شما که وبلاگ نویس و روزنامه نگار این جماعت هستید چی جواب دارید؟

البته بنده نه روزنامه نگار این جماعت هستم ونه مشاور آنان/اهالی نمایش استان هم خودشان به حد کافی وبلاگ و روزنامه نویس دارند اگر بر سفره ای هم نشسته و کبابی خورده اند هم باید خودشان جواب بدهندو از خودشان دفاع کنندکه ماجرا حقیقت داشته یا نه؟
هرچند به نظر من سفره ی کباب پدیده ای است منحصر به فرد که شدیدترین اختلافات را هم به لقمه ای چرب بر طرف می کند.
سفره که پهن باشد دیگر هنرمند قصه و شعر و عکس ونمایش و ...سرش نمی شود
معجزه ای است تاریخی این سفره های کباب.
حالا شما هم سخت نگیر

بهشب 1390/12/22 ساعت 23:29

ای دوست بی اسمی که می تازی تک نفره بدون کلاه.هر شخصی خودش تصمیم گرفته برای فلان ستاد تبلیغ کنه به خودش مربوطه نه به همه تئاتری ها و هنرمندان.

شهر من جناح! 1390/12/23 ساعت 01:26

که ناکس کس نمیگردد بدین بالانشینی ها ...... !

Sajjad 1390/12/23 ساعت 06:41

خود کرده را تدبیر نیست.

محمد 1390/12/23 ساعت 10:23 http://mmoeeni14.blogspot.com/

https://plus.google.com/u/0/105885241258375918436/posts/VS9NpeXqwCM

سپاس از شما جناب معینی

محمد 1390/12/23 ساعت 14:17 http://mmoeeni14.blogspot.com/

اینجا کامنت مهمی هست. به نظرم جواب لازمه
https://plus.google.com/u/0/107365676925051486913/posts/UNCjoKfdFvE

البته متاسفانه اصل کتاب استیضاح در دسترس ام نیست امابرای دقت بیش تر می توانید این لینک را که در متن کامل من گذاشته ام ببینید وشاید هم دیده اید http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1932627

http://www.ghatreh.com/news/nn3827418

یلدا 1390/12/24 ساعت 18:58

http://anidalton.blogfa.com/post-667.aspx

احسان ن 1390/12/25 ساعت 14:08


گمان می کنم اشتباه سیمین ها مهم نیست. این ک یکی شان خوب یکی شان بد, این عجیب است.


درین مملکت سفره کباب خیلی کارها می کند, حواس مان نیست شاید

نظام ارزشی اهل سیاست و دیانت برای خودش معیاری دارد که شایدگاهی ما نپسندیم حرف تان معقول
طعنه زدن به نشستن برخی هنرمندان بر سفره ی کباب هم فکر کنم دیگربس باشد وبنده به ناچار برخی نظرتان را حذف کردم و نظرشمارا نیز به این خاطر منعکس می کنم که دوستان دیگر این مساله را در کش ندهند

ش 1390/12/25 ساعت 14:39

من هم ثروت را تجربه کرده‌ام و هم فقر را می‌دانم. اولی با چه سهولتی می‌تواند آدم را فاسد کند و دومی چه وحشت‌زاست. می‌دانم چه آسان فقر سرچشمه نبوغ را خشک می‌کند و جسم یا جان یا هر دو آنها را چنان می‌کاهد که دیگر آدم خود را نشناسد. متوجه شده‌ام که پاسداری از خصایل نیکو برای آنانی که در فقر به سر می‌برند و در فلاکت و ورشکستگی ناشی از آن غوطه‌ورند چه پر معناست.
سیمین دانشور

خانم دانشور سر کلاس زیباشناسی و تاریخ هنر، حرف از موسیقی می‌زد و دل‌های جوان و امیدوار ما را در تب و تاب می‌انداخت: او، هم با عالی‌ترین نوع موسیقی ایرانی آشنا بود و هم به بهترین صفحات انواع موسیقی شرقی و غربی گوش می‌داد. از ادیت پیاف فرانسوی تا راوی شانکار هندی، از فرهنگ شریف تا کلنل وزیری و حتی یکی دو تن از خوانندگان موسیقی پاپ سنگین که در آن روزگار هنوز خیلی بی‌بند و بار نشده‌بودند و می‌شد صدایشان را شنید. بالاخره خانم دانشور شیرازی است و به قول خودشان و به هرحال شیرازی ها اهل حالند و با طبیعت و موسیقی و جوشش با مردم و معاشرت و شادی‌های زندگی، مانوسند. یک بار در گفتگوئی با زنده یاد هوشنگ گلشیری شنیدم که از این نژندگرائی یا به قول معروف دپرسیون‌بازی نویسندگان معاصر ایرانی شاکی بود و می‌گفت: "چرا این‌ها این قدر سیاهی و ناامیدی تبلیغ می‌کنند و چرا می‌خواهند خواننده را از غم و اندوه خفه کنند؟ دلم می‌خواهد وقتی که همه در قعر ناامیدی هستند، من امیدوار باشم. وظیفه نویسنده این نیست که خواننده را از غم خفه کند. "به نظرم این درس بهترین درسی بود که بانوی بزرگ داستان‌نویسی ایران، نه فقط با چرخش قلم بلکه با هر قدم خود در زندگی به ما که دانشجویان مستقیم و غیر مستقیم او بودیم، آموخت.
صدیق تعریف

ش 1390/12/25 ساعت 14:40

خانم دانشور را من، اولین بار در سال 1345 دیدم. از آن دیدار، چهره سیاه و مهربان او، قامت کشیده او با قوسی اندک بر پشت، چون کسانی که وقت راه رفتن کمی قوز می‌کنند و لبخند و بی‌لبخند او که بیشتر از دهانش در چشم‌هایش جلوه داشت، و لباس بسیار ساده او، همراه با سهل‌انگاری شلخته‌واری در انتخاب پوشاک، به یادم مانده‌است و یک همراه تکیده تر از خودش که هر چه این یکی بشاش بود، آن یکی عبوس و عصبی و اخمو نشان می‌داد. اولین بار او را در زیر سقف دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دیدم. سرسرای طبقه اول با شویش جلال آل احمد که آن وقت‌ها کشمکشی طولانی‌شده با دانشکده ادبیات هم داشت. گویا در مسئله دکتر شدنش و بر سر مقاله دکترایش، یا چیزی از این دست و می‌شد حدس زد که به دانشکده ادبیات آمدن جلال، بیشتر از آنکه برای دیدن همسرش باشد، نوعی اعلام حضور زنده‌تر و جوری گردگیری با رئیس‌های مدرسه زنش بود که آب‌شان با جلال به یک‌جوی نمی‌رفت. مرد، با لنگر راه می‌رفت. نگاهی در روبرو، سیگاری لای انگشت‌ها و کلاهی بر سر و زن آرام قدم برمی‌داشت. با همان لبخند که گفتم. کیفی حمایل ساعد و مشتی کاغذ در دست. با تمام تشخصی که در آن محیط به عنوان استاد داشت، می‌خواست نشان دهد که در سایه مردش گام می‌زند. . . .
نوعی پذیرش حمایت از مرد. شاید هم نمایشی خوشایند و مادروار، به دلجوئی از مردش که او را شایسته‌تر از بسیاری می‌دانست که در آنجا، کرسی و نیم‌کرسی داشتند.
کلاس سیمین‌خانم، حال‌وهوای خاص خودش را داشت بیشتر مثل خانواده پرجمعیتی بود که بر محور مادر می‌چرخید. از آن رابطه‌های خشک شاگرد و معلمی که از بقایای فرهنگ مکتب‌خانه به‌شمار می‌رفت و خودش را تا کلاس‌های دانشگاه مخصوصا دانشکده ادبیات- هم رسانده‌بود نشانی در کلاس او نمی‌دیدی. تکیه کلامش "بچه جان!" بود، که به همه ما از ریز و درشت و پسر و دختر، خطاب می‌کرد. آن قدر از ته دل و آن‌چنان طبیعی که بی آنکه به یادت بیفتد که او از خود بچه‌ای ندارد، تو را به صرافت این مطلب می‌انداخت که: چه ظرفیت شگفت مادرانه‌ای در اوست که می‌تواند همه یتیم‌های جهان را زیر بال بگیرد. راحت درس می‌داد و گریزهای ظریفی هم به مسائل اجتماعی می‌زد که در شرایط آن روزها، خالی از گستاخی و شجاعت نبود.
حسین منزوی

شمس 1391/01/11 ساعت 13:13

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

حال فرهنگ ما اینست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد