برای همین روزهای تلخ


بگو چه‌کار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند

دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد
خون‌اش را به در و دیوار پاشیده است...



*شعری کوتاه از غلامرضا بروسان که برنده ی اولین دوره ی کتاب سال خبرنگار شد

شعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر سال خبرنگاران شدشعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر سال خبرنگاران شدشعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر شعری کوتاه از شاعری که برنده اولین دوره کتاب شعر سال خبرنگاران شدسال خبرنگاران شد

نظرات 8 + ارسال نظر
آزادی 1390/03/24 ساعت 02:52

بگو چه کار کنیم
با اشکی که بند می آید؟
.
.

موج 1390/03/24 ساعت 02:55

باز یه شعری دیگه که اشکم رو در آورد... این انتخاب‌های تو خیلی جانسوز هست گاهی

حسن 1390/03/24 ساعت 13:01 http://larak.blogsky.com

بگذار کسی نداند که چگونه من به جای
نوازش شدن ،
بوسیده شدن ،
گزیده شده ام ...

"شاملو"

[ بدون نام ] 1390/03/24 ساعت 15:30

سری که پیش فلک خم نمی نمودم حال
بر آستان تو بنهاده ام چه باید کرد

به قول مهدی سهیلی :

نمیدانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

مصطفی . ذ 1390/03/24 ساعت 19:27

واقعا روزهای تلخیه ، نمی دونم بیشتر از اینم می شه یا نه!!!

سلام
یه نگاه کلی بهش انداختم خوب بود خسته نباشین

ما 1390/03/24 ساعت 20:56

رحمت ومغفرت وآرامش ابدی خداوند گوارای همه پاکان وآزادگان
که مردگان این فصل /عاشق ترین زندگان بودند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد