Ism هنر Ism قدرت

 احمدکارگران از هنرمندان خلاق هرمزگانی است که خاطره ی فرش خاکی اورادر هرمز همه به خاطر دارند و سر زدن به وسایت شخصی او نشان می دهد که در یک سال گذشته در بعد فردی یکی از پرکارترین های هنر تجسمی هرمزگان بوده است.با این حال حضور اودر بحث های نظری راغنیمت شمرده لاتیدان با افتخار این متن را منتشر می کند.




احمد کارگران:


 بحران  سیاسی خاورمیانه با همه‌ی ابعادش ، توانسته دریچه‌ی دیگری از نظام فکری بر ذهنیت امروزین ما بگشاید. این تاویل که نظام‌های تک‌محوری و تمامیت‌خواه تا چه اندازه توانسته‌اند (در بستر گسترده‌ی پسامدرنیته) میخ خود را محکم بکوبند و هم‌چنان در اوج باشند نوعی ناهمخوانی با نظام فکری پلورالیسم و چندگانگی در عرصه‌ی تفکر معاصر است.

هر چند در نقد این استعمار نوین متفکرانی حضور دارند،لیکن تعمیم و اشاعه‌ی انتقاد آنان در عرصه‌ی عمومی با وجود رسانه‌های جمعی آن چنان که باید ممکن نشده است.

با این همه در کنار نظریه‌های مطرح شده‌ی چند دهه‌ی اخیر توسط کسانی چون« ادوارد سعید»، «چامسکی»، «هومی بابا» و «ژیژک» که در نقد ساختار جدید و چندگانه‌ی سیطره‌ی جهانی است، گویا این چنین نظام‌های حکومتی همچنان از معیارهای کهن و پیشین سود می‌جویند.درهم شکستن این قدرت‌های متکی بر اصول ابتدایی این روزها باز چالش دیگری را به وجود آورده است.

درست همزمان با کناره‌گیری‌های مسالمت‌آمیز هم‌چون مورد تونس یا مصر، نوع دیگری از برآیند متقابل هم‌چون یمن، بحرین و لیبی را نیز در کنار خود دارند. اساسا این پرسش مطرح می‌شود که این چندگانگی که در بطن خود حتی به تضاد می‌رسد نشان از چیست؟

هر چند تقسیم‌بندی متداول و پیشین چند جهانی موسوم به جهان سوم و دیگران در واقع جواب‌گوی این مساله است لیکن آن‌چه بیشتر این جواب را به دوباره‌نگری وا می‌دارد حضور ارتباطات و رسانه‌ها به شکلی یکسان در همه‌ی اضلاع تقسیم‌بندی شده‌ی این جهان است.

موهبت برخورداری از این امکان تنها به ملت و یا منطقه‌ای خاص نیست،اشاعه‌ی آن در همه‌ی نقاط زمین باعث گردیده است در بازخورد آن با بسترهای یکسان نتایج غیریکسانی حاصل گردد، به مدد فیس‌بوک و اینترنت، تونس و مصر به نتایج سریع و کم هزینه‌ای می‌رسند هم‌زمان تجربه‌ی لیبی به بحران وسیعی منجر می‌شود.

به عنوان یک فرض نه چندان متعارف و حتی به جا و تنها از زاویه و منظری آزاد، عطفی به گذشته‌ی این سیستم‌ها یعنی فردگرایی و یا حاکمیت مطلق فردی بر جامعه و رابطه‌ی آن با برخی گرایش‌های هنری شاید به این سوال و سوالاتی از این دست به پاسخی نزدیک رسید:

پیش از ظهور «مدرنیسم »در عرصه‌ی هنری مکاتبی چون «رمانتی‌سیسم » سعی بر جایگزینی و تغییر  در مناسبات معمول زمان خود داشته‌اند، هر چند این تغییر و جابه‌جایی عناصر، تنها تغیراند بی‌آنکه سطوح دیگری را تعریف کنند ولی اساس این تغییر بنیادی و اساسی است.

رمانتی‌سیسم‌ها معتقدند که شاعر یا هنرمند در عصر حاضرشان جایگزین پیامبران هستند و اثر هنری باید جایگزین دعا، نیایش و اوراد مذهبی گردد واین هنرمند است که توانایی هدایت و ساماندهی جامعه‌ی بشری را دارد و اساسا اداره یک ملت خود کاری است هنری.

در تعمیم این نظریه حتا به تبدیل تمام مردم به هنرمند نیز می‌رسند. آنان نگرش سیاسی و زیباشناسی هنری را عنصری مرتبط با یکدیگر می‌دانستند. «شیلر» و «واگنر» نمونه‌های بارز این تفکراند که معتقد به هم‌سان‌سازی عمل سیاسی و عمل هنری در بهبود ساحت زندگانی بشری بودند.

این نظریه پردازان و هنرمندان عصر رمانتیک پیش از ظهور «ایده‌آلیسم مدرنیته » معتقد بودند که زمانی فرا خواهد رسید که ماشین و تصنعات بشری رفاه را برای بشر فراهم کرده و کار انسان‌ها تنها خلق آثار هنری خواهد بود، با این همه معلوم شد که حتی آرمان‌گرایی مدرنیته هم نتوانست به این امر دست یابد که هیچ، تمام آمال آن‌ها بر چیده شد.

مدرنیسم در دل خود اما جنبش‌های نزدیک به لحاظ محتوایی با رمانتیک‌ها را داشت، «فوتوریست‌ها» در ایتالیا که به تمجید از صنعت، سرعت و پیشرفت و ابزار آن پرداخته بودند و یا «کانستراکتیویست‌»های روسی که نوعی تفکر هنرمند معمار و هنرمند مهندس را اشاعه می‌دادند، در هر دوی این گرایش‌ها نزدیک نمودن زندگی به هنر و یکسان‌سازی کنش سیاسی، راه کارهای اداره‌ی جامعه‌ی بشری و عمل خلاقه‌ی هنری مورد نظر بود. تا این‌جا این مشرب‌های هنری تئوری‌های خود را صادر کرده و در عمل، آفرینش‌های هنری خود را معطوف به آن می‌دانستند.

در بستر دوم سخن متفکرانی در حوزه‌ی اندیشه بی‌ارتباط و چندان جدا از مقطع مورد بحث نیست. کسانی چون مارکس با ‌این سخن که «تا کنون فلاسفه به تفسیر جهان اندیشیده‌اند و اکنون باید به تغییر جهان اندیشید». در همین مقطع است که هنرمند به جای استفاده از مصالح و مواد تخیلی خود به مواد و مصالح حاضر و زائیده‌ی عصر صنعت روی می‌آورد تا آثارش در خدمت جامعه باشد و تاثیر آن فرمولی برای تغییر اجتماعی گردد.

اما در بستر سوم ظهور حکومت مدارانی که نوع تفکرشان بی‌شباهت به بیانیه‌های هنری ذکر شده نیست این سه بستر را به هم نزدیک می‌کند.

«هیتلر» در آلمان جدای از پیش زمینه‌ی نقاش بودنش و رها نمودن آن در ایام جوانی، در تمام طول عمر خود علاقه‌مند و شیفته‌ی «واگنر» آهنگساز آلمانی بود.

طلایه‌داران نازیسم علاوه بر آن‌که نیمی از آن‌ها خود از هنرمندان بودند همواره دیکتاتور را بزرگترین هنرمند می‌دانستند، هنرمندی که به زعم آنان درجنبش‌های سیاسی و رفتار حزبی خود نهایت بهره‌مندی از عنصر خلاقه را داشته است.

این شباهت در مورد هم طراز دیگر فاشیسم "موسیلینی" نیز وجود داشت و بی‌علت نیست که جنبش هنری «فوتوریسم »و رهبر معنوی‌شان "مارینتی" مورد حمایت بی‌چون و چرای او بودند. موسیلینی نیز کار خلاقه و عمل سیاسی را یکی می‌دانست، معتقد بود که حکومت مداری مردی می‌خواهد با آمیزه‌ای از ظرافت یک هنرمند و مشت آهنین یک جنگجو.

او هم چنین بارها تاکید داشت که سر و کار سیاست با سخت‌ترین ماده یعنی "انسان" است. اگر در دستان میکلانژ سنگی سخت جان می‌گیرد و شکل و نمودی زیبا می‌یابد در دست سیاستمداران این ملت است که حکم سنگ را دارد.

از سویی دیگر "استالین" نیز در همین وضعیت مشابه قرار می‌گیرد. برای رسیدن به اهداف ایشان هنر جایگاه ویژه‌ای داشت و این هنرمند بود که می‌توانست هم چنان که با مواد و مصالح خود به آفرینشی هماهنگ برسد، آنان نیز با مصالح خود "مردم" همان رفتار را داشتند تا به‌ آفرینشی زیبا و دلخواه خود از نظام بشری دست یابند و به کلامی: مساله حکم راندن به توده‌هاست همان‌ طور که هنرمند انجام می‌دهد.

بی‌سبب نیست که هر سه آن‌ها در نظام توتالیتر خود زیباشناسی هنر را به خدمت گرفته بودند و در انتقال آن با ظاهر بیرونی هم متکی به آراستگی و یکپارچگی بودند. با این حال تمام این رفتارها و عملیات سیاسی پس از طی سرانجام خود با این زاویه مورد مداقه‌اند که چگونه با وام گیری و نزدیکی خود به هنر توانسته بودند بخشی از نظریات یک‌سو‌نگرانه هنری را در خود جای داده و تمامیت‌خواهی خود را در عمل به پرده‌ی نظریه‌های هنری کشانیده و آن‌ها را این‌گونه در ساحت عملی بازنمود سازند.

در سنجش این سه‌گانه: هنرمند، متفکر و قدرتمند و قیاس تاریخی و تجربی آن، این نظریه مطرح می‌گردد که:‌آیا حضور و پویایی جریانات هنری و فکری و یا متقابلن خلا آن در بستر قدرت‌های حکومتی که متکی بر فرد و منیت آن‌هاست می‌توان رابطه‌ای منطقی را جستجو کرد؟

نظرات 7 + ارسال نظر
لاوان 1390/03/16 ساعت 11:31

اگر این اقیان به هنر علاقه داشتند پس چگونه هنر درست زندگی کردن را یاد نگرفتند وباعث محنت ورنج جهانیان شدند؟

لاوان 1390/03/16 ساعت 11:32

تصحیح
ک
منظورم اقایان بود

برای احمد عزیز 1390/03/16 ساعت 13:51

http://www.aftabir.com/articles/view/computer_internet_infortmation_technology/internet_network/c14c1231401859_weblog_iran_world_p1.php/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DA%86%D9%87-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86
تاریخچه وبلاگ در ایران و جهان

. 1390/03/16 ساعت 16:00

جناب کارگران متاسفانه یک پراکندگی بدی در نوشته شما هست که اجازه ارتباط را به مخاطب نمی دهد.نوشته شما جمع بندی نشده.
قسمت اول متن را به مسائل خاورمیانه ربط داده اید و نوشته اید که در مصر و تونس به شکل مسالمت آمیز حکومت جا به جا شده است در حالی که این طور نیست شاید کشته ها کمتر از لیبی بود اما استفاده از کلمه مسالمت آمیز قابل قبول نیست.
ارتباطی بین قسمت اول نوشته و معرفی سه دیکتاتوری که به هنر علاقمند بودند دیده نمی شود کمی بیشتر اگر توضیح دهید ممنون می شوم.

عیسی 1390/03/17 ساعت 09:42 http://moghahmadi.blogfa.com/

با سلام وخسته نباشید
از اینکه به ما سر زدی از شما ممنون هستم.
وبلاگ جالبی داری . موفق باشید.

نظریه و یا در واقع پرسش آخر من را مشغول کرده...متن خوب بود احمد عزیز...

[ بدون نام ] 1390/03/19 ساعت 16:03

بشار اسد به زودی استعفا می دهد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد