مجلس لالا...لالا...


نمایندگان مجلس شورای اسلامی با اختلاف دو رای به یک طرح جنجالی در مجلس رای منفی دادند که یقینا تصویب آن در اخرین سال عمر مجلس کنونی می توانست هم نمونه ای از تنگ نظری  باشد  وهم استفاده از اهرم های قانونی برای منافع فردی نمایندگان ومحدودیت بیش تر رسانه ها.

طرح را « کوچک زاده» نماینده حامی دولت ارایه داده بود بر مبنای این طرح، تصویربرداری اعم از فیلمبرداری و عکسبرداری از جلسات مجلس تنها در پانزده دقیقه شروع جلسات علنی مجاز است، ولی تصویربرداران صداوسیما و مجلس از این حکم مستثنی هستند.

نکته جالب وجود امضای 3تن از نمایندگان هرمزگان برپای این طرح است یعنی:آقایان  محمدآشوری و محمد امین فرج زاده نمایندگان بندرعباس و علی بمان میر خلیلی نماینده میناب!!

راستی این نمایندگان محترم ومعزز از چه ناراحت اند؟

15 دقیقه اول جلسات مجلس با چند ساعت بعد آن چه فرقی دارد مگر؟

مردم قرار است چه چیز را نبینند؟

بقیه نام ها را خودتان ببینید(لینک)

نظرات 9 + ارسال نظر
خبرنگار 1390/03/10 ساعت 23:38

مجلس ما بیدار است
از خبرنگاران بیزار است!!!

عکس وکلای چرتی ملت تامل برانگیز است.... بندگان خدا از بس به امور ملت و کشو.ر رسیدگی می کنند !

لاریجانی6 1390/03/11 ساعت 10:38

باز هم صد رحمت به انصاف اقایان ذوالقدر وجباری

حسن 1390/03/11 ساعت 11:47

آن که خوابش بهتر از بیداری است!
-
شما از وکیل خیر نخواهید دید!
از شماره 22 صوراسرافیل

مکتوب


آخر یک شب تنگ آمدم، گفتم ننه! گفت هان. گفتم آخر مردم دیگر هم زن و شوهرند، چرا هیچ‌کدام مثل تو و بابام شب و روز مثل سگ و گربه به جان هم نمی‌افتند؟
گفت مرده‌شور کمال و معرفتت را ببرد با این حرف زدنت که هیچ به پدر ذلیل شده‌ات نگفتی ازین‌جا پاشو آنجا بشین. گفتم خوب حالا جواب حرف مرا بده. گفت هیچی، ستاره‌مان از اول مطابق نیامد. گفتم چرا ستاره‌تان مطابق نیامد؟
گفت محض اینکه بابات مرا به زور برد. گفتم ننه، به زور هم زن و شوهری می‌شد؟ گفت آره، وقتی که پدرم مُرد، من نامزد پسرعموم بودم. پدرم داریی‌ش بد نبود، الا من هم وارث نداشت، شریک‌الملکش می‌خواست مرا بی‌حق کند، من فرستادم پی همین نامرد از زن کمتر که آخوند محل و وکیل‌ مدافعه بود که بیاد با شریک‌المک بابام برود مرافعه. نمی‌دانم ذلیل شده چطور از من وکالت‌نامه گرفت که بعد از یک هفته چسبید که من تو را برای خودم عقد کرده‌ام! هرچه من خود را زدم، گریه کردم، به آسمان رفتم، زمین آمدم؛ گفت الا و للا که تو زن منی. چی بگویم مادر! بعد از یک سال عرض و عرض‌کشی، مرا به این آتش انداخت. الهی از آتش جهنم خلاصی نداشته باشد! الهی پیش پیغمبر روش سیاه بشود! الهی همیشه نان سواره باشد و او پیاده! الهی روز خوش در عمرش نبیند! الهی که آن چشمهای مثل ازرق شامی‌ش را میرغضب درآرد!
اینها را گفت و شروع کرد زارزار گریه کردن. من هم راستی راستی از آن شب دلم به حال ننه‌م سوخت، برای اینکه دخترعموی من هم نامزد من بود، برای اینکه من هم می‌فهمیدم که عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان بسته‌اند، برای اینکه من هم ملتفت بودم که جدا کردن نامزد از نامزد چه ظلم عظیمی‌ست. من راستی‌راستی از آن شب دلم به حال ننه‌م سوخت. از آن شب دیگر دلم با بابام صاف نشد. از آن شب دیگر هروقت چشم به چشم بابام افتاد، ترسیدم برای اینکه دیدم راستی‌راستی به قول ننه‌م گفتنی چشماش مثل ازرق شامی‌ست. نه تنها آن‌وقت از چشمهای بابام ترسیدم، بعدها هم از چشم‌های هرچه وکیل بود ترسیدم. بعدها از اسم هرچه وکیل هم بود ترسیدم. بله ترسیدم اما حالا مقصودم اینجا نبود. آنها که مردند و رفتند به دنیای حق، ما ماندیم در این دنیای ناحق، خدا از سر تقصیر همه‌شان بگذرد. مقصودم اینجا بود که اگر هیچ‌کس نداند، تو یک نفر می‌دانی که من از قدیم از همه مشروطه‌تر بودم. من از روز اول به سفارت رفتم. به شاه‌عبدالعظیم رفتم. پای پیاده همراه آقایان به قم رفتم. برای اینکه از روز اول فهمیده بودم که مشروطه یعنی عدالت، مشروطه یعنی رفع ظلم، مشروطه یعنی آسایش رعیت، مشروطه یعنی آبادی مملکت. من اینها را فهمیده بودم. یعنی آقایان و فرنگی‌مآبها این مطالب را به من حالی کرده بودند. اما از همان روزی که دست‌خط شاه مرحوم را گرفتند و دیدم که مردم میگویند که حالا دیگر باید وکیل تعیین کرد، یک‌دفعه انگار می‌کنی یک کاسه آب داغ ریختند به سر من، یک‌دفعه سی و سه بندم به تکان افتاد. یک‌دفعه چشمم سیاهی رفت. یک‌دفعه سرم چرخ زد. گفتم بابا نکنید! جانم نکنید! به دست خودتان برای خودتان مدعی نتراشید. گفتید به! از جاپن گرفته تا په‌تل‌پرت، همه‌ی مملکت‌ها وکیل دارند. گفتم بابا والله من مرده شما زنده، شما از وکیل خیر نخواهید دید! مگر همان مشروطه‌ی خالی چطورست؟
گفتند برو پی کارت. سواد نداری، حرف نزن. مشروطه هم بی‌وکیل میشود؟
دیدم راست می‌گویند. گفتم بابا پس حالا که تعیین می‌کنید، محض رضای خدا چشمانتان را وا کنید که به چاله نیفتید. وکیل خوب انتخاب کنید. گفتند خلی خوب.
بله گفتند خیلی خب. چشم‌هاشان را وا کردند. درست هم دقت کردند، اما در چه؟ در عظم بطن، کلفتی گردن، بزرگی عمامه، بلندی ریش، زیادی اسب و کالسکه، بیچاره‌ها خیال می‌کردند که گویا این وکلا را میخواهند بی ‌مهر و وعده به پلوخوری بفرستند که با این صفات، قاپوچی از هیکل آنها حیا کند و مهر و رقعه‌ی دعوت مطالبه نکند.
باری حالا بعد از دو سال تازه سر حرف من افتاده‌اند! حالا تازه می‌فهمند که هفتاد و چهار رای مجلس علنی یک گرگ چهل ساله را از برلن دوباره کشیده و به جان ملت می‌اندازد. حالا تازه می‌فهمند که شصت رای چندین مجلس انجمن مخفی پدر و پشتیبان ملت را از پارلمنت متنفر مینماید. حالا تازه می‌فهند که مهر مجلس زینت زنجیر ساعت می‌شود. حالا تازه می‌فهمند که روی صندلی‌های هیات رییسه را پهنای شکم مفاخرالدوله، رحیم‌خان چلپیانلو و مویدالعلما والاسلام والدین پر می‌کند و چهارتا وکیل حسابی هم که داریم، بیچاره‌ها از ناچاری چارچنگول روی قالی "رماتیسم" می‌گیرند. حالا تازه می‌فهمند که وکیل‌باشی‌ها هم مثل دخو خلوت رفته در عدم تشکیل قشون ملی، قول صریح می‌دهند. حالا تازه می‌فهمند که شان مقنن از آن بالاترست که به قانون عمل کند و ازین جهت نظام‌نامه‌ی داخلی مجلس از درجه‌ی اعتبار ساقط خواهد بود. حالا تازه می‌فهمند که وکلا از سه به غروب مانده، مثل بچه مکتبی‌های مدرسه‌ی همت، می‌باید مگس بگیرند و مثل بیست و پنج هزار اعضای انجمن بنک، هی چُرت و پینکی بزنند تا جخد یک ربع به غروب مانده تلفن صدا کند که آقای وکیل‌باشی امروز مهمان دارند و میفرمایند:«فردا زودتر حاضر شوید که ایرران از دست ررفت...» اینها را مردم تازه می‌فهمند.
اما من از قدیم می‌فهمیدم، برای اینکه من گریه‌های مادرم را دیده بودم، برای اینکه من می‌دانستم اسم وکیل حالاحالا خاصیت خودش را در ایران خواهد بخشید، برای اینکه من چشمهای مثل ازرق شامی بابام هنوز یادم بود.
اینها را من می‌فهمیدم و همه‌ی مردم حالا اینها را می‌فهمند، اما باز من الان پاره‌ای چیزها می‌فهمم که تنها اعضای آن انجمن شصت نفری می‌فهمند.

بستکی 1390/03/11 ساعت 11:50

احتمالا بعد از 15 دقیقه ی اول آقای لاریجانی با ان صدای خوب شان برای نمایندگان لالایی می خوانند این عکس هم دلیل خدا بر طول عمر وطول خوابشان بیفزاید
الهی امین

ناصر 1390/03/11 ساعت 19:12

عکس وافعیه؟

مهدی 1390/03/11 ساعت 23:01

عجب عکس با حالی

من شنیدم که سعدی گفت 1390/03/12 ساعت 09:54

ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم این خفته است خوابش برده به

آنکه خوابش بهتر از بیداری است
آنچنان بد زندگانی مرده به

ایوب 1390/03/13 ساعت 02:46

بعضی وقتها من حتا حاضرم حقوق یک ماهم را بدهم سر کلاس پشت میز بخوابم و هیچ کسی مزاحمم نشود.خواب بعد از نهار دانشگاه که خیلی حال میدهد.اگر این حس را داشتید به این بنده خداها گیر نمی دادید.بگذارید بخوابند مگر چه می شود؟دنیا را که اب نبرده است.همه جا ارومه من چقدر خوشبختم ...بخواب بخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب.شهر امن و امان است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد